کد مطلب:298595 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:169

در راه مبارزه با دشمنان دین


هنوز در سنین كودكی و گذراندن سالهای چهارم یا پنجم عمرش بود كه به نقل محدثین برای پیشرفت اسلام و مبارزه ی با شرك و بت پرستی وظیفه ی دفاع از پدر مقدس خود را بر عهده گرفت و در سخت ترین شرایط و خوفناكترین جاهایی كه مردان دلاور


جرئت حضور در آنجا را نداشتند حضور یافته و با تندی دشمنان آن حضرت را مخاطب ساخته و مردانه علیه آنان قیام می كرد كه شمه ای از آن در بخش دوران كودكی فاطمه در صفحات پیش گذشت.

فاطمه (ع) تازه پا به سن هشت سالگی گذارده بود كه رسول خدا (ص) مامور شد شبانه از مكه خارج شود و به مدینه هجرت نماید، فاطمه در آن وقت مادر را از دست داده و تنها كسی كه او را سرپرستی می كرد و ملجا و پناه وی در محیط خانه و خارج بود همان وجود مقدس یعنی پدر بزرگوارش بود، اما چون می دانست این ماموریتی است الهی و در راه ترویج دین و مبارزه ی با شرك و انحراف، بدون هیچ گونه جزع و بیتابی تنها در آن محیط پر از رعب و وحشت ماند. تا پس از چند روز كه علی (ع) او و چند تن از زنان دیگر را- به شرحی كه در تاریخ زندگی پیغمبر (ص) مذكور شد- مخفیانه از مكه حركت داد و به مدینه آورد.

پس از ورود به مدینه تا وقتی كه رسول خدا (ص) زنده بود یعنی در طول ده سال همه جا پشتیبانی صدیق و با ایمان برای پدر و شوهر عزیز خود در جنگها و پیش آمدهای سخت و ناگوار بود و با گفتار و كردار تا جایی كه می توانست موجبات دلداری و رفع اندوه آنها را فراهم می ساخت، و آنها را به استقامت و پایداری در برابر دشمنان دلگرم و امیدوار می كرد، و بدون شك اگر رخصت داشت تا شمشیر به دست گیرد و مانند مردان فداكار و سربازان جانباز اسلام در معركه ی جنگ نیز حاضر شود این كار را هم می كرد، اما این تكلیفی بود كه به دوش مردان گذارده شده بود و زنان جز در موارد ضروری و یا برخی امور مربوط به مداوای زخمیان رخصت این كار را نداشتند.

این جنگ احد بود كه قیافه ی كریه و وحشتناك خود را به مردم مدینه و مسلمانان نشان داد و سبب شهادت جمع بسیاری از مسلمانان و شكست آنان گردید، و پس از اتمام جنگ در كنار كوه احد فاطمه را می بینیم كه بی تابانه خود را از مدینه به میدان


جنگ و بالین پدر رسانده و این راه زیاد را پیاده طی كرده و با شهامت خاصی مشغول شستشوی خون از صورت زیبای پدر شده و چون دید خون نمی ایستد بسرعت قطعه ی حصیری می آورد و آن را سوزانده خاكسترش را روی زخمها می ریزد و بدین وسیله جلوی خونریزی را می گیرد، و پس از ورود به مدینه نیز شمشیر شوهر خود را گرفته و خونهای آن را شستشو می دهد و برای جنگی كه روز بعد اتفاق افتاد وسایل سفر و اسلحه ی او را آماده می كند.

و به نقل مرحوم مفید هنگامی كه پدرش از احد بازمی گردد با ظرفی پر از آب بر در خانه به استقبال پدر می رود و سر و صورت پدر را از گرد و خاك راه شستشو می دهد، و به دنبال آن امیرالمومنین (ع) با دستی مجروح و پر از خون از راه می رسد، و ذوالفقار را به فاطمه داده و با لحنی كه حكایت از كمال صداقت و صفا می كرد و به خوبی نشان می داد كه با یكی از یاران باوفا و پشتیبانان صادق و مجاهد خود سخن می گوید: فاطمه را مخاطب ساخته فرمود:

«خذی هذا السیف فقد صدقنی الیوم»

(این شمشیر را بگیر كه امروز وفای خود را نسبت به من نشان داد و مرا شرمنده نساخت.)

آن گاه فرمود:


افاطم هاك السیف غیر ذمیم

فلست برعدید و لا بملیم [1] .


لعمری لقد اعذرت فی نصر احمد

و طاعه رب بالعباد علیم [2] .


امیطی دما القوم عنه فانه

سقی آل عبدالدار كاس حمیم [3] .


و به دنبال گفتار علی (ع) پدرش رسول خدا (ص) نیز به فاطمه فرمود:

«خذیه یا فاطمه فقد ادی بعلك ما علیه، و قد قتل الله بسیفه صنادید قریش»


ای فاطمه شمشیر علی را بگیر كه شوهرت امروز دین خود را ادا كرد و خداوند به وسیله ی شمشیر او بزرگان قریش را از پای درآورد. [4] )

این جنگ احزاب است كه مشركان و دشمنان اسلام همه ی نیروهای خود را بسیج كرده و از تمام قبایل عرب كمك گرفته و با لشكری متجاوز از ده هزار نفر به مدینه آمده و تصمیم گرفته اند كار مسلمانان و رهبر بزرگوار اسلام و بلكه شهر مدینه را یكسره كرده و برای همیشه خیال خود را آسوده سازند و سخت ترین روزها را برای اسلام و مسلمین پیش آوردند، و حدود یك ماه آنها را در محاصره ی آذوقه و خوراك قرار دادند. باز هم می بینیم فاطمه (س) وقتی از گرسنگی پدر با خبر می شود مختصر نانی را كه برای خود و كودكانش تهیه كرده بود در دست دارد و به نزد پدر بزرگوارش در كنار خندق می آورد [5] ، و پیوسته مراقب حال پدر است تا جنگ به سود مسلمانان به پایان می رسد.

یكی دو سال از این ماجرا می گذرد و مسلمانان تدریجا نیرویی به دست می آورند و دنبال اتفاقات پراكنده ای كه رخ می دهد مشركین مكه نگران لشكركشی پیغمبر به مكه می گردند و به همین منظور، سر كرده و رئیس خود ابوسفیان را به مدینه می فرستند تا بلكه قرار داد صلح حدیبیه را تجدید كند و بدین ترتیب نگرانی آنها از سوی مسلمانان مرتفع شود، ابوسفیان به مدینه آمده و در صدد برمی آید تا كسی را پیش پیغمبر اسلام واسطه و شفیع قرار دهد و منظور خود را عملی سازد، و چون كسی او را پناه نداد به خانه ی علی (ع) می آید و رو به فاطمه (س) كرده و با كمال تضرع اظهار می دارد: ای دختر محمد ممكن است به این دو فرزندت دستور دهی تا امروز مرا در


پناه خود گیرند و برای همیشه آقا و سرور عرب گردند؟

بیچاره خیال می كرد همان عنوانی را كه پیش مردم ستمدیده و دور از ایمان و فرهنگ مكه دارد نزد همه همان عنوان و احترام را دارد و سیادت و بزرگی خود را به رخ بانوی با عظمت اسلام می كشد، اما چنان با بی اعتنایی و منطق محكم فاطمه (ع) رو به رو می شود كه یكسره خود را می بازد و غرور و نخوت خود را كنار می گذارد و رو به علی (ع) كرده می گوید:

ای اباالحسن راه چاره بر من بسته شده تو راهی پیش پای من بگذار و بگو تا من چه كنم؟

سرانجام علی (ع) راهی به او نشان می دهد كه ابوسفیان شتابانه انجام می دهد و به خیال خود با دست پر به مكه بازمی گردد اما وقتی وارد شهر شده و ماجرا را به بزرگان مكه بازگو می كند همگی پوزخندی زده و می گویند: علی تو را دست انداخته و مسخره كرده و تو نفهمیده ای؟ و آن وقت ابوسفیان می فهمد كه چگونه علی (ع) او را با اهانت و دست خالی به مكه بازگردانده است.

در داستان فتح مكه كه بزرگترین فتح پیغمبر اسلام محسوب می شد و پس از مبارزات طولانی بیست ساله با طرفداران شرك و بت پرستی، اكنون ستاد مركزی دشمنان توحید سقوط كرده و به دست مسلمانان افتاده باز هم نام فاطمه به چشم می خورد كه همراه پدر به مكه آمده و خیمه ای در بالای شهر مكه برپا می كند و چون خیال پیغمبر از مقاومت بت پرستان و مشركین آسوده می شود، به خیمه ی فاطمه می آید و به نزد زنان دیگری كه همراهش آورده بود نمی رود و فاطمه وسایل غسل و شستشو و نظافت پیغمبر را فراهم نموده با جامه ی خود برای او پرده می زند و چون كار غسل و نظافت به پایان می رسد جامه بر تن پدر می پوشاند و آن حضرت را به سوی مسجد الحرام و خانه ی خدا می فرستد.

همچنان همه جا مراقب حال پدر بوده و پشتیبانی صدیق و دلسوز، تكیه گاهی


مطمئن و با ایمان بود تا روزی كه آن بزرگوار از این جهان پر اندوه و زندگی پر ملال چشم می بندد و فاطمه را به سخت ترین اندوه مبتلا می كند.

در اینجا دیگر براستی قلم عاجز است بتواند شرح دهد كه فاطمه (س) در آن چند روز اندك یعنی هفتاد و پنج روزی كه طبق گفته ی مشهور زنده بود در راه مبارزه با انحراف و با دشمنان دین كه متاسفانه در لباس اسلام درآمده بودند چه فداكاریهایی كرد و چه خطابه های آتشین و تكان دهنده ای ایراد كرد و چگونه با گردانندگان دستگاه خلافت و مدعیان دروغین جانشینی پیغمبر به مبارزه برخاست و با آنها محاجه كرده و محكومشان نمود. چه شبهای زیادی كه خواب به چشم زهرای اطهر نرفت و برای بیدار كردن مسلمانان خفته و بی خبر و افرادی كه گول تبلیغات منحرفین را خورده بودند و به آنها كه در حقیقت گرگان خونخواری بودند به دیده ی چوپانانی دلسوز و مهربان می نگریستند فكر می كرد، و چادر وصله دار و به ظاهر كم قیمت خود را به سر می افكند و به در خانه ی بزرگان مهاجر و انصار می رفت و آنها را به قیام و نهضت در برابر ستمگریها و تجاوزهای افرادی كه با عناوین زیبا و فریبنده ی «صدیق، فاروق، ذوالنورین، امیرالمومین، ام المومنین و سیف الله» و امثال اینها مردم را فریفته بودند، و آنها كه دانسته و ندانسته اساس و بنیان اسلامی را كه تازه پایه گذاری شده بود به مخاطره انداخته بودند، دعوت می كرد و چه مرارتها و اهانتها و شكنجه ها و رنجهایی كه در این راه دید و تحمل كرد، و چه آزارها و لطمه هایی را كه به جسم و جان خود خرید تا سرانجام هم به دنبال همان لطمه ها بیمار گردید و پس از چند روز كه در بستر افتاد رحلت فرمود.

و سرانجام هم توانست از نیات شوم آنان پرده بردارد و باطن پلید آنها را نمایان سازد و این درس را هم به مسلمانان بدهد كه در برابر ظلم و تجاوز و انحراف با هر سختی و شدتی هم كه باشد باید ایستاد و مبارزه كرد و به هر ترتیبی كه ممكن است باید جلوی ستمگران و زورگویان را گرفت و حقیقت را برای مردم روشن ساخت، و ما ان شاءالله این بحث را در بخش پنجم با شرح بیشتری برای شما بیان خواهیم كرد.



[1] فاطمه جان اين شمشيري را كه از عيبها پاك است برگير و من چنان نيستم كه ترسان و لرزان باشم و يا خود را سرزنش كنم (يعني در جهاد با دشمنان دين كوتاهي نكردم تا ترسان بوده و يا خود را سرزنش كنم).

[2] به جان خودم سوگند كه در ياري احمد و فرمانبرداري پروردگار دانا به بندگان، كوشش خود را كردم.

[3] خونهاي اين مردمان را از شمشير پاك كن كه براستي به خاندان عبدالدار (و پرچمداران قريش) جام مرگ نوشاند.

[4] ارشاد مفيد، مترجم، ج 1، ص 80.

[5] متن حديث را كه محب طبري در كتاب ذخاير العقبي (ص 47) از علي (ع) نقل كرده اين گونه است:

«عن علي عليه السلام قال: كنا مع النبي (ص) في حفر الخندق اذ جائته فاطمه (س) بكسره من خبز فرفعتها اليه، فقال: ما هذه يا فاطمه؟ قالت من قرص اختبرته لابني جئتك منه بهذه الكسره، فقال يا بنيه اما انها لاول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث».